محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

التماس دعا

أَللَّهُمَّ اشفِ کُلَّ مَرِيضٍ                                     بارالها ! بيماران را شِفا ده .  سلام به همه دوستان عزیزم چند دقیقه پیش توی وبلاگ دوست نازنینم نسترن جان (یک عاشقانه ی...)  خوندم که پدر عزیزشون بیمارن و قراره عمل بشن ، اومدم از همه شما عزیزان  بخوام که توی این شب و روزهای عزیز برای شفای همه بیماران دعا کنیم و به یاد  پدر دوست عزیزمون هم باشیم .        &n...
16 آبان 1390

تقدیم به بابایی

  این آهنگ ، آهنگ مورد علاقه من و بابایه .  تقدیمش میکنم به همسر عزیزم.                                          دوستت دارم
15 آبان 1390

با تاخیر.......

داشتم وبلاگ آرمیتای نازم رو میخوندم که دیدم چند روز قبل سالگرد ازدواج بابا و مامان عزیزش بوده و بابایی برای مامانی یه گوشی htc خریده ، برام جالب بود چون من هم سالگرد ازدواجمون(شهریور بود) سورپرایز شدم چون همسری برام یه گوشی htc گرفته بود . اولش دلیلی ندیدم اینجا بنویسم ولی الان که فکر میکنم میبینم برای پسرم میتونه جالب باشه ، اون روزی که محمدرضا این نوشته ها رو میخونه تکنولوژی کلیییییییی پیشرفت کرده ....... به هر حال مجددا از همسری تشکر میکنم. سپاسگزارم عزیزم.  
15 آبان 1390

عرفه روز معاشقه با خدا

  الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَیْسَ لِقَضَائِهِ دَافِعٌ وَ لاَ لِعَطَائِهِ مَانِعٌ وَ لاَ كَصُنْعِهِ صُنْعُ صَانِعٍ‏ ستایش مخصوص آن خدایى است كه هیچكس در عالم سر از حكم و فرمانش نتواند كشید و بخشش او را منع نتواند كرد و هیچ صانعى در آفرینش مانند صنع او پدید  نتواند ساخت .........                                                  ...
15 آبان 1390

روزهایی که گذشت.......

سلام پسر نازنینم سلام دوستای مهربونم این روزها به خاطر حضور بابایی ترجیح میدادم در کنار همسر و پسرم باشم و فرصتی برای پست جدید نداشتم. بابایی دیروز برگشت به کربلا و تعطیلات ما به پایان رسید . البته دو روز هم لپ تاپم مشکل داشت الان هم اتفاقی روشن شد و من از موقعیت استفاده میکنم و هرچی که یادم میاد رو مینویسم. خاطرات هفته ی گذشته پسرم : سه شنبه هفته قبل فرشته ی مهربون برای پسرم هدیه فرستاد و توی مهد این هدیه به دست محمدرضای نازنینم رسید( پسر عزیز من ، زمانی که شما این نوشته ها رو میخونی دیگه خودت میدونی که هدیه ها از کجا می اومدند) . چون محمدرضا توی کلاسش خیلی آرومه و به حرف خانم نقشی حساااااابی گوش میکنه...
15 آبان 1390